Friday, March 25, 2011

عبادت من

روز‌هایی‌ بود که فقط فکر می‌کردم، و حس و فکرم ,هدفم بود، بعد‌ها کمک به نزدیکانم هم بخش بزرگی‌ از هدفم شد، کمک به رشدشون از نظر شخصی‌ و فکری، حس و فکرم و کمک به بقیه عبادت من بودند. سالها گذشت ودنیا روی دیگری از خود به من نشان داد.

با سفر به کشور‌های مختلف چیز‌هایی‌ رو دیدم که تا به حال ندیده بودم، فقر، جنگ، تبعیض ، نفرت، بی‌ عدالتی ، حرص و طمع... دیگه آن چیز‌های کوچک ارضا ‌یم نمیکرد، دیگر فقط فکر به خدا، انسان‌ها و کمک به اطرافیانمارضا ‌یم نمیکرد، افکارم قوانین موجود در جوامع را شکست، اینهمه بی‌ تفاوتی‌ نسبت به یکدیگر، انسان‌های دیگر و ... و از آن روز که اینها را دیدم، سعی‌ کردم مثل انسان‌های دیگر این همه ظلم و بی‌ عدالتی را جزئی از قوانین طبیعت نبینم، و فکر کنم که چرا اینجا هستیم ... جواب ساده است، تا وقتی‌ برای خوش بختی و عدالت دیگران بلند نشویم، تا وقتی‌ که انسان‌ها را سیاه و سفید، مسلمون و مسیحی‌، شاهی و دمکرت و .. میبینیم ، تنها خواهیم بود، و به تنهایی‌ قدرتی‌ برای تغییر نخواهیم داشت، روزی که انسانیت معیار ما بشود و همدیگر را مانند زنجیری بهم پیوسته ببینیم، که غم و شادیمان بهم وابسته است، آن روز روز آزادی و عدالت است، تا آن روز، این قوانین و بی‌ عدالتی‌ها یکی‌ پس از دیگری انسان‌ها را تنها گیر خواهند انداخت و تکه پاره خواهند کرد. دیگر شادی‌های من مختص به خودم نیست و غم من هم مال خودم نیست، تا روزی که هستی‌ به آرامش برسد من راضی‌ نخواهم شد.

به یاد و احترام کسانی‌ که مثل من فقط حرف نزدند و عمل کردند، نترسیدند و جان دادند

...

No comments: